کسی باور نمی کند
لبخندش می توانست
پلی باشد که جمعه را
به همه ی روزهای هفته
پیوند بزند...
احمدرضا احمدی
علی
تو پدر بزرگ من بودی
من
دخترک قدبلند تو
تو به عشق بایی بودنت
مرا به مسجد بردی
من به وعده ی بستنی تو
به مسجد آمدم
با اذان تو
نماز کودکانه خواندم
و
با وعده ی بستنی ات
عاشقت شدم
ماندی در
خاطرات نیمه کاره ی کودکی
با بستنی
با دستانت
با دوست داشتنت
و با صدای اذانت
الله اکبر الله اکبر الله اکبر... ۲۰ دی ۹۴(#کلودنگ)
تهران
پ.ن: بایی در گویش هرمزگانی یعنی پدر بزرگ
#دلنوشته#برای#پدربزرگ#بایی#
دل تنگی
دل تنگی
همان والضالین است
از صراط مستقیم منحرفت می کند
و به درک
اسفل السافلین می بردت
۱۷ دی ۹۴
کلودنگ(حوریه زحمتکش)
تهران
تهران
اتاقم
پنجره ای رو به تو دارد
عوضش نکردم
می دانی
چرا
روزهای من
با روزهای تو
به سمت جوادیه می روند
به همان ایستگاه قطار
باخطوط بی آر تی بر می گردند
اگر هوایت
ابری باشد
من بارانش
اگر دودی
عینک دودی اش
اگر آفتابی خورشیدش خواهم شد
به تو نگاه می کنم
بارانی
آفتابی
یا دودی
دلتنگی هایم برای تو بود
نور شب هایت لذت بخش است
آن هم با یک چایی در لیوان قدیمی فرانسوی ام...
;گلودنگ
۱۴ دی ۹۴
تهران
#دل#نوشته#