کسی مرا به مهمانی گنجشکها نخواهد برد!

پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی ست .

کسی مرا به مهمانی گنجشکها نخواهد برد!

پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی ست .

جهان...

نه عادلانه نه زیبا بود
جهان
پیش از آن که ما به صحنه برآییم.
به عدلِ دست‌نایافته اندیشیدیم
و زیبایی...
در وجود آمد.

شاملو

این روزها ...

این روزا...

این روزا خیلی عجیب شدن ، هر روز یه اتفاق ، هر روز یه کشف جدید، هر روز یه موضوع رو به طور متفاوت از دو نفر شنیدن و نفهمی کدومو باور کنی !!!

این روزها دوستای قدیمیتو میبینی  و پیدا میکنی ، این خیلی خوبه ...

تجربه ی جدید و گسترده ی ، شناخت آدم های اطراف

تجربه خیلی خوبه ولی زیاد دونستن هم خوب نیست، باعث میشه به هیچی اعتماد نداشته باشی، ترس وارد زندگیت بشه و نتونی کسی رو باور کنی ....

اینطوری تصمیم گیری خیلی سخت میشه...

بعضی آدم ها هم فقط گذرا میان و میرن نمیدونم میخوان چی بگن ...

بعضی ها رو هم نمیشه بخشید!!!

اما به خاطر خودت ، بخاطر اینکه دیگران ببخشنت ، باید ببخشی ...

باید توی بخشیدن خودخواه بود ... به خاطر خودت ببخشی ...فقط خودت!!!

از بزرگ شدن خوشم نمیاد ، دنیای خوبی نیست ...

واقعا دنیای خوبی نیست ، هر روز یه دنیای جدید و پیچیده

گاهی میگم باید ساده گرفت  دنیا رو ....

ولی نه نمیشه

چون یه سیستم پیچیده است ...

ساده باشی همه چی مثل تار عنکبوت بهت می پیچه ...

فهمیدن زیاد، تجربه ها ،  آدم رو افسرده میکنه

گاهی با خودم میگم این همه تلاش و سختی برای رسیدن به آرامشه... اما غافل از اینکه آرامش یک سرابه... و هی می دوییم و اون دور میشه ... یک لحظه فقط یک لحظه ممکنه همه چی تموم بشه....

واقعا آرامش چیه ؟

اعتماد چیه ؟

دنیای سالم چیه ؟

آدم بودن چیه ؟  

حوریه زحمتکش مارمی ( کلودنگ ) 28 بهمن ماه 93

...

بعد از " هزار و سیصد و پنجاه و هفت " سال

نوبت به ما دو تا که رسید ، انقلاب شد...

شاید سی سال بعد...

آه!!

تـــــو مـــرا به یاد خواهی آورد...

بدون شک،

یک روز...

شاید 

سی سال بعــــد!

نفیسه السادات موسوی

خودم

شعر و علاقه ی من به شعر از کجا شروع شد ؟

یادش بخیر اول دبیرستان تموم شده بود و موقعه ی انتخاب رشته بود، علاقه ی زیاد من به علوم سیاسی و تاریخ باعث شد، بر خلاف انتظار همه رشته ی ادبیات و علوم انسانی رو انتخاب کنم و امید خیلی ها رو نا امید کنم ...

در طول دوران تحصیل هیچ علاقه و استعدادی در رابطه با شعر و ادبیات نداشتم ، گاهی هم ابراز تنفر می کردم، اما تنها خودم از خودم خبر داشتم ، چون نمی تونستم بنویسم ، از شعر و ادبیات بدم میومد، حتی چند جمله متن ادبی ! همیشه موقعه امتحان زبان و ادبیات فارسی قسمت متن ادبی من خالی می موند .....

تا اینکه طولی نکشید با وجود علاقه ی زیادم به علوم سیاسی، سعی کردم تمام علاقه  و تشنگی ام  به این رشته رو فراموش کنم ...

تا اینکه، نتایج کنکور رسید و باز بر خلاف انتظار همه جایی که نباید قبول میشدم ، قبول شدم ...

من که ، تمام مدارسی که درس خوندم توی محلمون بود و نمی دونستم چطور باید در محیط بیرون رفتار  کرد، چطور باید سلام کرد ،چطور باید با آدمای اطرافم ارتباط برقرار کرد، چطور در جمع صحبت کرد، چطور سوار اتوبوس و تاکسی شد ....

اما این شروع،  اغاز تغییرات بود ...

آدمی مستقل شدم ... مجبور شدم خیلی چیزها رو کنار بزارم چون من تنها، باید مراقب خودم می بودم ...

آرزو های جدید ... رویاهای جدید ....خستگی ...

اما اواخر دوران کارشناسی، ورود من به جمعی باعث شد، حوادث رو  برای ارائه ی گزارش بنویسم !

بد نبود

موقعه ی امتحان کنکور ارشد، برای اولین بار، هدفم از رفتن به کتابخونه ی دانشگاه گرفتن کتاب های شعر بود، فرار من از خوندن برای کنکور باعث شد به سمت  شعر برم ، اما این ظاهر قضیه بود و من اینباز از خودم و درونم بی خبر بودم...

خوندن ها شروع شد ... شاملو ، سپهری، فروغ ، متن های ادبی فیس بوک ....

اولین بار برگردان متنی  از فارسی به بندری با تلفیق فضای خونه ی مارم ( فین )...

کمکم نوشتن متن های ادبی شروع شد ...

 تمام این شعرهای وبلاگ گزیده شده اند ... و برای من دنیایی ...

شروع دروان جدید از تحصیل با ادامه یافتن دوری ...

اما چند ماهی است که نمی نویسم ...

از خودم بی خبرم

این آغاز جدید منو از خودم دور کرد ...

این آغاز برای درونم خوب نبود

حوریه زحمتکش ( کلودنگ ) 14 به من 93