تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود، گر نشود
حرفی نیست...
اما...
نفسم میگیرد
در هوایی که نفس های تو نیست
(سهراب)
که تنهاتر از من است
ساکت تر از سکوت ملایم خیال
باور نمیکنم که صدایم نمی رسد
هر چند که دهلیز حنجره زخمیست
و پرنده کلام...
دنبال واژه های نچیده می گردد
تا روان خسته را نوازش دهد
نسیم بر خواسته از تکانی که قندیل خاطره پا گرفته
همیشه چیزی هست که تاریخ را شیار زند
باید نون را از ابتدای نباید ها برداشت
و آن را در آغازین بایدها نهاد
تا دستور زبان فلسفه آبی شود...
این روزها
درونم غوغاست
شهری به این بزرگی
زیر آسمان بزرگ
پیاده میروم
کفش هایم خسته اند....