یه روزی یک نفر چشماتو ببنده و دستت رو بگیره و با خودش ببره
پرتت کنه توی یه چاه
وقتی چشمتو باز میکنی
ببینی آره
وارد دنیای هنر شدی
و
اونقدر غرق هنری
که دیگه نمیخوای از چاه بیای بیرون
کاش من وارد دنیای هنر میشدم
با یک اتفاق ساده
کاش به بچگیم و نقاشی و اون سنتور دست ساز کوچیک بر میگشتم
اون موقعه بعضی ها بهم میگفتن موسیقی خوب نیست اونم تو که دختری ولی انگار این حرام بودن ها فقط برای ما بود
چقدر اون سنتور رو که با چندتا میخ و سیم روی چوب درست شده بود دوست داشتم، اون موقعه نمیدونستم حتی اسمش چیه!!!!
نمیدونم چرا یهو به ذهنم رسید
کااش مقداری قدرت عبور از خط قرمز ها رو داشتم ...
اما به جز قدرت به چیزهای دیگه هم نیاز داشتم که نبودند...
این چیزهای دیگه از همه مهم تر بودند...
از پدرم به خاطر اون سنتور کوچیک دست ساز ممنوم
به خاطر مقاومت هایش....
16اسپند93