نه
هرگز شب را باور نکردم
چرا که در فراسوهای دهلیزش
به امید
دریچه ای دل بسته بودم....
شاملو
و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو
بیدار خواهم شد
و آن وقت حکایت کن از بمب هایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
در آن گیرو داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر کرد
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست ...
سهراب سپهری
پریدن از فرش به عرش
یا ماندن شبیه عکس های فوری
فرقی نمیکند
جهان تاریک خانه ای ست
که حقیقتش را
پی در پی در تصویرها ظهور می کند ...
رویا پویا
بعد از سکوت
در بیان آن چه قابل گفتن نیست
هیچ چیز
به پای موسیقی نمی رسد....
آلدوس هاکسلی