می دانم خدایان انسان را بدل به شی می کنند
بی آنکه روح را از او بگیرند
تو نیز بدل به سنگی شده ای
در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی ...
آنا آخماتووا
آیا شما که صورتتان را
در سایه ی نقاب غم انگیز زندگی
مخفی نموده اید
گاهی به این حقیقت یأس آور
اندیشه می کنید
که زنده های امروزی
چیزی به جز تفاله ی یک زنده نیستند !
گویی که کودکی
در اولین تبسم خود پیر گشته است !!!
فروغ فرخ زاد
گذشتم،از دوراهی
به دروازه نرسیده
خنکی،بوی دود، گرده ی کور
نفس عمیق
گویی تولد دیگر بود
آهنگ صلو علی
از نخل ها به گوش می رسید
آری
زمان هوار شان بود
جاده ی خاکیِ نخل ها
معرنکی
جیکوی من
آری بردم، بردم
انگشتانم کنته ی روبه رو را نوازش کرد
اما
مدت هاست
جیکوی ذهنم، بین نخل ها خالی مانده
سوندها، در انتظار دستانم
از گندیدن، حَمَلِه می کشند
گفره ی ذهنم، به انبار تنباکوها تبدیل شد
گوسفندی، از معرنگی خیالم پرید
آه،خنیزی کوچک ذهنم، ناکام شد...
۱۵مهر ۹۳ حوریه. ز.م (کلودنگ)
این روزها
آسمان خیالم ابریست
گاهی می بارد، رگباری
حوضه ی قلبم به دبی حداکثر رسیده
ایستگاه های سینوپتیک از ثبتش باز ماندند
مورفولوژی قلبم، دیگر کلاسیک نیست
طاقدیس های ذهنم، روندی جنوبی گرفتند
گنبدهای نمکی، صدایم می زنند
گسل ها می گویند، بمان
میل ماندن نیست
زلزله ی عظیمی در راه است
دلتنگم
دلتنگِ مورفولوژی ساحلی ام
مرا می خواند
از ریزش دریابارها می گوید
نوای سرخِ خاک هرموز، به گوش می رسد
ژئوپارک از تنهایی می گوید
چربه از رفتن لغزندگی
هیدرومتری خیالم
خروجی بارش قلبم را ثبت نمی کند
من بر روی این گسل لعنتی می لرزم ....
۱۵مهر ۹۳ حوریه. ز.م (کلودنگ)
از این که زنی با تو دیوانه وار بحث می کند
خوشحال باش
دنیای زن ها کاملا متفاوت و مرموز است
زن اگر سکوت کرد
بدان سکوتش نشانه ی پایان توست ...
سایه